سلام.. سلام... سلام ....
چند لحظه پیش این پیام و از وب دریافت کردم... :"فردا روز تولد دوست شما @من و تو است."
برای یادآوریه که بهونه خوبی باشه برای دوستی بیشتر! نمیدونن که من هفته پیش تولدت و بهت تبریک گفتم ولی تو هنوز ندیدیش! نمیدونن که چیزی نیست که بخوام فراموشش کنم و همه اعداد و رمزهام یه زمانی تاریخ تولد ( تو ) بوده! چرا اصلا باید کسی از رابطه من و تو خبر داشته باشه؟ چرا باید کسی بدونه که ما چطور با هم آشنا شدیم؟ چطور شب و روزامون باهم بود؟ صبح چشم وا نکرده و شب چشم نبسته منتظر سلام و شب بخیر بودیم؟ اصلا چرا باید کسی میفهمید که همه دعاهامون برای هم شده بود؟ همه سفرها، تفریح ها، خریدها، مهمونی ها، شادی ها، غم ها ، نگرانی ها، بهونه ها و ...
آره فقط من میدونستم و ( تو ) . ما بودیم که با چشم با هم حرف میزدیم.. از سکوت هم حرف دل میفهمیدیم.. از خنده و اخم و نگاه و بغض هم همه چی و میخوندیم....
راستی چه زود تموم شد!! داره یازده سال میشه ولی چه زود....
الان دیگه مث قدیما نیست.. همه چی فرق کرده.. نه خنده ای هست و نه خبری.. بارها شده توی خیابونا یا دم خونتون پایین پنجره یا دم کارت وایسادم تا ببینمت ولی... دیگه حتی صدام هم نمیخوای بشنوی و فقط برای مطمئن شدن اینکه گوشی دستمه زنگ میزنی و قطع میکنی... همه چی فرق کرده.. تو دلت رفت جای دیگه و مشکلات کاری کرد که دیگه (من) نباشم... نمیگم مشکل از تو بوده.. خودت بارها گفتی ما تو رو به این روزا انداختیم... مجبور شدی حرفت و محبتت و توجهت و از کسی دیگه بگیری وقتی ما غافل ازت شدیم و برای حرفات اهمیتی ندادیم...
آره فردا روز تولد دوست من @من و تو هستش . دوستی که حتی نمیشه ببینمش و یا براش هدیه غافلگیرانه بفرستم و بازم خنده هاش و ببینم...
تولدت مبارک... هرکجایی خوش و خرم باشی و همیشه خندون....
دوست قدیمی ت... کسی که اینجا نوشت : روزهای بی تو بودن را به تصویر میکشم... شاید روزی بفهمی که چه کشیده ام.